جدول جو
جدول جو

معنی باده کش - جستجوی لغت در جدول جو

باده کش
باده خوار، باده پیما
تصویری از باده کش
تصویر باده کش
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زباله کش
تصویر زباله کش
آنکه خاکروبه و آشغال را از خانه ها جمع می کند و می برد، خاکروبه کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
کسی که با کباده ورزش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانه کش
تصویر دانه کش
دانه کشنده، برای مثال میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است (فردوسی - ۱/۱۲۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده نوش
تصویر باده نوش
نوشندۀ باده، باده خوار، برای مثال باده نوشی که در او روی وریایی نبود / بهتر از زهدفروشی که در او روی وریاست (حافظ - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوه کش
تصویر ناوه کش
کارگر ساختمانی که ناوه را حمل می کند
فرهنگ فارسی عمید
(لَ/ لِ کَ / کِ)
مرکّب از: بیله + کش، چوب خرد سرپهن که بدان گل از بیل بسترند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پِ رَ دَ / دِ)
غمخوار. تحمل کننده اندوه:
خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی
در عشق سر دیوان شدی نامت بدیوان تازه کن.
خاقانی.
خاقانی اگر چه عقل دستخوش تست
هم محرم عشق باش کانده کش تست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ کُ)
لقبی است ماهوی سوری کشندۀ یزدگرد سوم پادشاه ساسانی را
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
می دهنده. شراب دهنده. می گسار. ساقی:
پرستندۀ باده راپیش خواند
بچربی فراوان سخنها براند
بدو گفت کامشب توئی باده ده
بطائر همه بادۀ ساده ده.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است به شش فرسنگ ونیمی جنوب شهر خفر. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ یِ نَ / نُو)
مقابل بادۀ کهنه. (آنندراج). شراب نو. (ناظم الاطباء: باده)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سِ / سُ زَ دَ / دِ)
میخواره. (ناظم الاطباء). شرابخوار. می خوار. می گسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش:
باده نوشان درآمدند بجوش
در و دیوار برکشید ندا.
(منسوب به ناصرخسرو).
در مجلس بزم باده نوشان
بسته کمر و قبا گشاده.
سعدی (بدایع).
باده نوشی که درو روی وریائی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خدمتکاری که جامه ها با خود گرفته در جلورود و آنرا در عرف حال توشکچی گویند. (آنندراج). خادمی که بغچه برمیدارد. (ناظم الاطباء). نوکری که بغچه بستۀ اربابش را میبرد. (از فرهنگ نظام) :
حاجب درگاه ز دیوان بار
شد بسوی بغچه کش و چتردار.
امیرخسرو (از آنندراج) (فرهنگ نظام).
متکا در گله با سندلی این معنی گفت
که تویی بغچه کش و تکیه بمن دارد یار.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ فَ)
بنده وش. بنده وار. بنده مانند:
باستاد در پیش او بنده فش
سرافکنده و دست کرده بکش.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج. سکنۀ آن 165 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ /کِ / یِکْ کَ / کِ گُ)
بمعنی شانه زن باشد. رجوع شود به شانه زن:
من و تو شانه کش زلف ناله های همیم
بیا بجایزۀ هم دهان هم بوسیم.
طالب آملی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ / کِ)
عمل باده کش، آفریننده، نو بیرون آورنده. (از منتهی الارب).
- بادی الرأی، اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث) (آنندراج). بادی الرأی، ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی. (اقرب الموارد).
- بادی بدی، اسم للداهیه. (منتهی الارب). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی. (قرآن 27/11)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
آنکه کباده کشد. آنکه کباده را که آلت آهنین است بالای سر از جانبی به جانب دیگر به حرکت آرد نیرومند شدن عضلات را، مجازاً جویای نام و مقام. طالب و خواستار درجه و مقام. آنکه داعیۀ بدست آوردن مقامی و منزلتی و رتبه ای داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است به شش فرسنگی در جانب شمال اسپاس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87) ، برآینده بسوی بادیه و مقیم در آن. (از منتهی الارب). آنکه در بادیه نشیند. (محمود بن عمر ربنجنی). بیابانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 24). مردم صحرائی. (آنندراج). صحرانشین. بادیه نشین. اهل بدو. مقابل قاری، حاضر، عاکف. خلاف محتضر. ج، بادون، بدّی ̍، بدّاء. (از منتهی الارب) :و بلغت بادی زمین را که مقام گاه اصلی باشد بوم خوانند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرده کش
تصویر مرده کش
کسی که شغلش بردن مردگان بگورستان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
کمان کش، آنکه با کباده (زور خانه) ورزش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده کشی
تصویر کباده کشی
عمل کباده کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کش
تصویر باد کش
باد شکن، داروئی است که نفخ شکم را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغچه کش
تصویر بغچه کش
نیفه کش پتیره کش خادمی که بغچه را حمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده نوش
تصویر باده نوش
شرابخوار میخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادو کش
تصویر جادو کش
کشنده جادو قاتل ساحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه کش
تصویر دانه کش
کشنده دانه حامل حبوب: (میازار موری که دانه کش است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافه کش
تصویر نافه کش
آنکه نافه با خود برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوه کش
تصویر ناوه کش
کارگری که ناوه وزنبه گل را حمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراده کش
تصویر طراده کش
درفشدار پرچمدار علمدار بیرقدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوه کش
تصویر ناوه کش
((~. کِ))
کارگر ساختمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراده کش
تصویر طراده کش
((~. کَ یا کِ))
علم دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
((~. کِ))
آن که با کباده (زورخانه) ورزش کند
فرهنگ فارسی معین